«زندگی ایدهآلِ من در چندسال آینده؟
پیدا کردنِ یه جای دور. لذت بردن از مسیر. گم شدن توی علاقهها. زندگی کردن توی مِه، تخیّل و ایجاد کردن. تموم کردنِ حماقتها، من احمقمها. تموم کردنِ وابستگیها. عاشق بودنِ کائنات. دوست بودن با آدمها. خندیدن به واژهی «پیروزی» . خندیدن به واژهی «شکست». حذف کردنِ موفقیتهای سادهی بیرونی و جایگذاری خوشبختی و رضایت درونی. دانستن. تفکّر کردن. پیداکردنِ مفهوم شخصیِ زمان. پیدا کردن یه جای دور. پیدا کردنِ یه جای خیلی خیلی دور.»
این کلمات را سپتامبر ۲۰۱۵ جایی نوشتهام. وقتی که هفدهساله بودهم و کنکوری و ایستاده روی نقطهی فقط کمی جلوتر از ابتدای تمامِ بحرانها و چالشهای اگزیستانسیالیستی که تجربه کردهم. کسی به من گفته بود قرار است انقدر تاریک و سخت باشد؟ نه، مطلقاً نه. اصلاً کسی میتوانست نشانم دهد که چقدر سخت است؟ قاعدتاً نه. حالا ولی، دیدن این کلمهها حالم را بهتر میکند. خیلی خیلی بهتر. حالا ایستاده در جای نامطمئنی از بیستسالگی، دلم گرم میشود که گرچه جسممان خسته بود و روحمان زخمی و لِه، گرچه حسابِ سختیهایی را که قرار بود به خودمان بدهیم و بیرحمیهایی را که قرار بود نظارهگر باشیم، نداشتیم اما راه، همانی است که خواسته بودیم. حالا فقط، قدری تلختر شدهایم و واقعیتر دنبال آن جای خیلی خیلی دورِ عزیز، میگردیم.
درباره این سایت